طاها... یک مرد کوچک

ساخت وبلاگ
طاها: مامان مهدکودک ما دبیرستانم داره ؟ مامان : نه عزیزم  طاها : مامان من کی می رم دبیرستان ؟ مامان : هنوز خیلی مونده مامان  طاها : چرا آخه ، امسال می رم پیش دبستانی بعد می رم دبیرستان  مامان : نه پسرم امسال می ری پیش دبستانی بعد دبستان بعد راهنمایی بعد دبیرستان یعنی 10 بار تولدت شه بعد  طاها : میشه منو سامیار باهم یه جا بریم دبیرستان  مامان : نمی دونم چطور؟ طاها : آخه منو سامیار بهم قول دادیم ،رفتیم دبیرستان باهم مشورب بخوریم و بریم فضا  مامان : چیکار کنید ؟؟؟؟؟؟ طاها : مشروب بخوریم که  بریم فضا  مامان : مشروب چی هست؟ طاها:سامیار میگه باهاش میرن فضا مامان :  طاها... یک مرد کوچک...
ما را در سایت طاها... یک مرد کوچک دنبال می کنید

برچسب : دیالوگ ماندگار,دیالوگ ماندگار نجات سرباز رایان,دیالوگ ماندگار طعم گیلاس,دیالوگ ماندگار فیلم قیصر,دیالوگ ماندگار بهروز وثوقی,دیالوگ ماندگار فیلم ها,دیالوگ ماندگار فامیل دور,دیالوگ ماندگار کلاه قرمزی,دیالوگ ماندگار قیصر,دیالوگ ماندگار پل چوبی, نویسنده : amystarletb بازدید : 132 تاريخ : شنبه 17 مهر 1395 ساعت: 9:23

تو ماشینیم و داریم از مهد برمی گردیم یه موزیکی هم با هم به گوش جان می سپاریم ... آخر موزیک یه دکلمه داره که می گه : زندگی فقط آبتنی کردن در حوضچه اکنون است نه غرق شدن برای تغییر دادن اول باید باور کرد . طاها : مامان می دونی منظورش چیه ؟؟ مامان : نه تو می دونی  طاها : اره یعنی میگه باید هر روز خودتو تو حموم بشوری ولی اب رو زیاد باز نکنی که تموم نشه  مامان :   پی نوشت : طاها پسری هیچکس برای من تو نمی شه ... خیلی دوستت دارم فرشته ی زمینی من طاها... یک مرد کوچک...
ما را در سایت طاها... یک مرد کوچک دنبال می کنید

برچسب : نثر روان,نثر روان شاهنامه,نثر روان مرزبان نامه,نثر روان گلستان,نثر روان مقدمه مرزبان نامه,دانلود نثر روان شاهنامه,نثر روان تاریخ جهانگشای جوینی,نثر روان گلستان سعدی,نثر روان کشف المحجوب,نثر روان بوستان سعدی, نویسنده : amystarletb بازدید : 132 تاريخ : شنبه 17 مهر 1395 ساعت: 9:23

شش سال پیش

هیچ چیز شبیه امروز نبود 

حالا 

تو هستی با دنیای کودکی هایت 

من هستم 

با دنیای مادری هایم 

.

.

.

دوستت دارم با تمام جانم 

فرشته ی زمینی من پنج سالگی ات مبارک

 

 

پی نوشت : به دلایل متعدد مراسم تولد به  24 تیر موکول شد . 

 

طاها... یک مرد کوچک...
ما را در سایت طاها... یک مرد کوچک دنبال می کنید

برچسب : روزمرگی,روزمرگی به انگلیسی,روزمرگی یا روزمرگی,روزمرگی های من,روزمرگی ها,روزمرگی کیوسک,روزمرگی های یک زن,روزمرگی چیست,روزمرگی های یک رزیدنت جراحی,روزمرگی در زندگی زناشویی, نویسنده : amystarletb بازدید : 92 تاريخ : شنبه 17 مهر 1395 ساعت: 9:22

این مامان وبابا به من کلک زدن ... یه روز تولد بابام بود هی به من می گفتن تولدت مبارک و بوسم می کردن ... منم هی اصرار که تولد باباست نه من .... نگو تولد منم بود سرمو شیره مالیدن بهم نگفتن تااااااا امروز  واسه من همه چیز تولد مهمه کیک ... تزئینات ... مهمونایی که دوستشون دارم ، و البته کادوهای تولد به من گفتن امروز تولدمه و منم 20 روزی هر روز از اول انگشتامو شمردم تا برسیم به امروز  به خاطر علاقه ی خیلی خیلی زیادم به دایناسورا ، کیک تولدمو یه تیرانازروس دوست داشتنی انتخاب کردیم ... اما وقتی رفتیم واسه خرید تزئینات ، هیچ چیز دایناسوری ای یافت نشد ، و از اونجائیکه واسه طاها... یک مرد کوچک...
ما را در سایت طاها... یک مرد کوچک دنبال می کنید

برچسب : تولد پنج سالگی,تولد پنج سالگی منوتو,تولد پنج سالگی دخترم,تولد پنج سالگی پسرم,از تولد تا پنج سالگی gem life,تولد تا پنج سالگی,از تولد تا پنج سالگی,بسته تولد تا پنج سالگی هوشان,از تولد تا پنج سالگی جم لایف,از تولد تا پنج سالگی دانلود, نویسنده : amystarletb بازدید : 272 تاريخ : شنبه 17 مهر 1395 ساعت: 9:22

یادم نیست گفتم بهتون یا نه !!!! بلافاصله بعد از تعطیلات عید پروژه مصاحبه واسه ثبت نام مقطع پیش دبستانی من شروع شد !؟!؟! ... اخه واقعا پیش دبستانی مصاحبه می خواد ؟ واسه من که زیاد مهم نبود ... می رفتم و مصاحبه و با کارنامه ی مورد تائید می یومدم بیرون ... کجا ها رفتم ؟ پیشگامان ، رهیار ، علوی ، علامه ، سیمای فرهنگ ... همشون خوب بودن اما از همه بهتر سیمای فرهنگ بود چون خیابون روبرویی خونه ی مامان لیلا بود و نهار نمی موندم و با اینکه اصلا مثل بقیه مدرسه هایی که رفتم رنگی رنگی و خوشگل نبود و واقعا محیطش مدرسه ای بود ( از دید مامانم ) اما بشدت پسندیدمش و بعد از اونجا پامو طاها... یک مرد کوچک...
ما را در سایت طاها... یک مرد کوچک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amystarletb بازدید : 222 تاريخ : شنبه 17 مهر 1395 ساعت: 9:22

23 مرداد 1390 شام خونه ی مامان لیلا اینا بودیم .... اخر شب وقتی داشتم با عمو محمد کشتی می گرفتم دستم خورد تو دهنم و دندون یه ذره لقم کنده شد .... بماند که از دیدن خون کلی ترسیدم و گریه کردم اما وسط گریه هام وقتی تو آینه خودمو دیدم از  بی دندون شدنم خنده ام می گرفت ... چون دیر وقت بود و دور از انتظار ... مامان و بابام به جای فرشته ی دندون بهم قول جایزه دادن از مامان لیلا و بابا اکبرم نقدی گرفتم  از نظر خودم این بزرگترین نشانه ی امادگی رفتن به مدرسه است ... هورااا   طاها... یک مرد کوچک...
ما را در سایت طاها... یک مرد کوچک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amystarletb بازدید : 101 تاريخ : شنبه 17 مهر 1395 ساعت: 9:22

دنياي عزيز: فردا پسرم رفتن به مدرسه را آغاز مي كند وشرايط جديد تا مدتي به نظرش عجيب وغريب خواهد آمد. براي همين اميدوارم كه تو با نرمش ومتانت با او رفتار كني. آخر مي داني، پسرم تا به امروز پادشاه لانه ي خود و رييس حياط خلوت خانه بوده است. من هم هميشه دور و برش بودم تا برزخم هايش مرهم گذارم و دردهايش را تسكين دهم. اما اكنون همه چيز در شُرف دگرگوني است. فردا صبح، او از خانه خارج خواهد شد، برايم دست تكان خواهد داد و ماجراهاي بزرگ زندگيش را كه شايد شامل مبارزه، غم و اندوه و تاسف خوردن باشد، آغاز خواهد كرد. پسرم براي اينكه بتواند در اين دنيا زندگي كند، بايد اي طاها... یک مرد کوچک...
ما را در سایت طاها... یک مرد کوچک دنبال می کنید

برچسب : شعر به مناسبت شروع مدارس,متن به مناسبت شروع مدارس,اس ام اس به مناسبت شروع مدرسه, نویسنده : amystarletb بازدید : 233 تاريخ : شنبه 17 مهر 1395 ساعت: 9:22